من حدود یه سال به دختر خانمی علاقه مند شدم ، این یک سال که گذشت بهترین اتفاقی که میتونس برام بیفته آشنایی با این دختر بود ،به اینم اعتقاد دارم کاملا از سرم زیادی وخیلی بهتر ازمن))
حقیقت من دلم میخواد رابطمون یه مقدار رسمی تر باشه ولی همیشه بهم میگه فعلا زود ،شیش ماه باهم بودیم به خودشم گفتم من همینیم که تو این شیش ماه دیدی نه بیشتر نه کم تر نظرت در موردم چیه ،باز گفت خیلی زوده تا الان که دقیقا یک سال و دوماه از آشناییمون میگذره، وتو این 2 ماه خیلی فکرمو مشغول کرده اصلا یکی از دلایلی که این سایتم پیدا کردم این مسعله بود،دو سال از خودم بزرگ تر من واقعا با این قضیه مشکل ندارم ولی بعضی اوقات بی خودی یه سری مساعل مثل اینو که قبلا بارها در موردش حرف زدیم بهونه میکنه برای اینکه بحث عوض کنه ،یا اوایل در مورد حقوق برابر صحبت میکرد منم بهش گفتم دلت میخواد چیکار کنم ؟
اونم گفت اگه ازدواج کردیم باید حق طلاق به من بدی ، خیلی ناراحت شدم ولی بعد با خودم گفتم شاید اون اعتمادی که هنوز انتظار داره تو من ندیده وخب بهش تا حدودی حق دادم ،من خانوادمم زیاد تو این مساعل سخت نمی گیرن و لی اونا هم یه مقدار تعجب کردن، مشکل دیگه ای که هس تفاوت دینی که داریم ما مسیحی هستیم ولی خب اونا مسلمانن ،من به خودشم گفتم این قضیه رو ولی ایشون تقریبا براشون مذهب زیاد مهم نیس خودش میگه نه نماز میخونه نه روزه به تنها چیزیم که اعتقاد داره انسانیت ولی من رو دینی که دارم پایبندم واز این لحاظ یه مقدار میترسم بعدا اختلاف پیش بیاد چون خودش با اینکه اصلا مذهبی نیس ولی پدرومادرش هستن وهنوز در مورد این قضیه با اونا صحبت نکرده و هربارم که بهش میگم چرا به این نکته اشاره نکردی وقتی منو به خانوادت معرفی کردی میگه من قرار با تو زندگی کنم نه اونا و به اینجا میرسیم که میگه آخر کار بهشون میگم نگران نباش، من پدرو مادر خودمو به سختی راضی کردم تو مسعله اینکه دین یکسانی نداریم ولی نمیدونم اون میخواد چیکار کنه یه تعهد کتبیم از من میخواست برای خارج رفتن که یه چند وقت دیگه وقتی کارش جور شد بتونه بره ادامه رشتشو بخونه و برگرده ومن یه وقت زیر حرفام نزنم ومانعش نشم،
یه مقدار از این شرط آخر میترسم من واقعا با تمام اختلافاتی که داریم دوستش دارم چون احساس میکنم منو تکمیل میکنه ولی نمیدونم چرا نمیتونم با این قضیه کنار بیام ،یه مسعله دیگه ای که وجود داره من الان دو سال از درسم مونده بعدشم طرح دارم ولی اون دیگه آخراش و یه چند ماه دیگه میره طرح، میترسم اگه زود تر نجنبم از دستش بدم
بعضیا بهم میگن الان ازدواج کنی اشتباه بزرگی کردی ،هفته دیگه میخوام برم خواستگاریش خودشم قبول کرده وفکر میکنم تقریبا موافق ،اگه اون تعهد که گفتم نبود صد در صد میدونستم چیکار کنم ولی الان یه مقدار گیج ومرددم ،ایشون خیلی کمال طلب همیشه از این میترسم تو زندگی به جایی برسیم که من براش کافی نباشم ،
خودشم یه چن بار بهم گفته پیشرفت کردن خیلی براش مهم ونمیخواد چیزی مانعش بشه در آینده، برای همین دوست داره از اول رو یه سری مساعل سخت بگیره .
اگه بتونید راهنماییم کنید خیلی ممنون میشم با خیلیا صحبت کردم حرف همه هم شنیدم ولی خب دوستانی که تجربه دارن ممنون میشم اگه راهنمایی یا حرفی دارن بهم بزنن